ازت متنفرم اپارات ۲ و۳

Neda Neda Neda · 1403/04/03 14:30 · خواندن 3 دقیقه

دو اپارات تقدیم نگاهتون

از زبون مرینت : با الیا رفتیم دم در انباری وقتی که بازش کردیم کلی خاک و خول به صورتمون خورد و ما فقط سرفه می کردیم انگاری هشت سال بود اینجارو کسی تمیز نکرده بود با الیا شالی به طرف دهن و دماغمون بستمیم تا خاک و خول تو ریمون نره من اساس ها رو بیرون می بردم و ایلا هم اونجارو با جارو دستی تمیر می کرد وقتی که من تمام اساس هارو بردم بیرون همراه ایلا با جارو دستی تمیز کردم وقتی که کار هر دو مون تموم شد رفتیم اشپزخونه من یکمی میوه برداشتم شستم و توی یک ظرف ریختم یک ظرف اضافه هم برای اشعال های میوه ها برداشتم الیا  یکمی غذای شبی که برامون درست کرده بود داشت توی دوتا ظرف جدا میریخت و دو دست قاشق و چنگال برداشت گذاشت توی یک پلاستیک من هم وقتی میوه هارو کامل تموم کردم کارشو ن رو رفتم سراغ کمد خوراکی ها یک چیپس  یک دونه پفک دوتا پاستیل دوتا بیسکوییت و دوتا شیر کاکائو برداشتم ریختم توی یک پلاستیک با الیا دو تا لیوان دوتا بتری پر آب برداشتیم وسایل رو گذاشتیم توی اشپزخونه بمونه یک زیر انداز بزرگ برداشتیم و رفتیم تو زیر زمین انداختیم رفیتم اشپز خونه تمام خوراکی ها رو برداشتیم و رفتیم زیر زمین چیدیم چون هوا سرد بود بالشت و پتو برداشتیم رفتیم زیر زمین انداختیم از شانس خوبمون زیر زمین جای شارژر داشت پس یک سرایی هم برداشتیم همراه گوشی و لبتابمون 

اپارات ۳ 

در رو بستیم از پشت با قفل پتو هارو دورمون انداختیم و لبتامبمون رو روشن کردیم و کارتون خانواده جاسوس رو گذاشتیم و داشتیم می دیدیم انقدر بهمون خوش گذشت که نفهمیدیم بابام کی اوده و ما موقعی به خودمون اومدیم که صدای داد بابام بلند شد و گفت: ککککککووووووودددددوووووممممم گگگگگگگگووووووررررررررییییییییییی هههههههههسسسسستتتتتتتیییییییی مممممممررررررریییییییننننننننتتتتتتت

روبه الیا گفتم : الیا بدبخت شدیم  

الیا: نترس ماکه در رو دز پشت بستیم نمی تونه کاری کنه 

مرینت : اما...

الیا : اما نداره دختر  

مرینت : باشه 

پدرم اومد سمت انباری و محکم کوبید به در و به ما گفت که : مرینت بیا بیرون که اگه الان نیای و خودم بیارمت بیرون می کشمت و راستی الیا خانوم برای شما هم دارم زززززووووووددددددببببااااااششششیییددددد بببببییییاااااییییییدددددد بببببببییییییرررروووووننننننن داشت گریم در می اومد  و روبه الیا گفتم که : دیدی که چی گفت بیا بریم برون 

الیا هم که ترسیده بود گفت: باشه  

درو که باز کردیم با قیافه فوق عصبانی بابام روبه رو شدم فهمیدم که قمار رو باخته و قراره بدتر از همیشه کتکم بزنه که یهو موهامو تو دستش گرفت و محکم کشید و من رو دونبال خودش می برد من داشتم حق حق می کرم الیا با گریه داشت دنبالم می اومد که و از  بابام خواهش می کرد من رو ببخشه که یهو بابام ....

تمام امید وارم خوب شده باشه راستی شرط اپارات بعد دو لایک و یک کامنت 

راستی اگه میشه لطفا بهم یاد بدید چطوری کاور درست کنم ممنونننن♥️🎀♥️🎀